میترسم آخر باغچه ی حیاطمان , مشهد گل سرخ شود
میترسم آخر جوی آب هرز لته های خشک رود
میترسم آخر شاخه ی درخت گردو را پسری پیر بشکند
میترسم آخر ترانه ی نرگس فدای دل سرخ انار شود
میترسم آخر سلام ابر تیره به دل مهتاب سپید ننشیند
میترسم آخر ماهی قرمز شب عید , سیزده بدر را پشت تنگ کوچک تنهاییش نبیند
میترسم اخر غرور آتش کدر خودش را در خود بسوزاند
میترسم آخر خردسالی کهنسال , بمیرد در افزونگی خودخواسته
میترسم آخر
میترسم اخر عاقلی چوبه ی دار عاشقی بماند
ای کاش انسانها؛
همان قدر که از ارتفاع می ترسیدند؛
کمی هم از پستی هراس داشتند …!
آفرین .
به آخر تلخــــی نزدیکیــــم
مگر دســــت های خدا شیرینمــــان کند!
بسیار بسیار زیبا . مرسی از اینکه سر میزنی
میترسم اخر عاقلی چوبه ی دار عاشقی بماند...
زیبا و قابل تحسین بود...
اما... میترسم از زیبایی ها جز خاطره چیزی بر صفحه ی هستی نماند...
خوبه اینی که شما گفتی رو هم اضافه کنم