وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

دنیای عاشق ها

 - بهش گفتم انقدر خودتو رنج و عذاب نده , فایده ای نداره .

 - گفت :عجب حالی دارم .

 - بهش گفتم احمق خودتو بد بخت نکن . یه چند صباحی از جوونیت لذت ببر بی مغز .

 - گفت عجب باد خنکی میزنه روی گونه هام .

 - گفتم : پاک دیوونه شدیا .. !!!

 -  (در حالی که اشک تو چشاش حلقه زده بود ) گفت : آره . این دیوونه هام عجب حالی میکنن .

 - گفتم : احمق جون به من نگا کن .  این آسمون دود گرفته چی داره ; هی بهش خیره شدی . کجا رو نگا میکنی هی .؟

 - هیچی نگفت . 

 - گفتم : آخه عزیز دلم یکمی هم به خودت رحم کن . چقدر حرص میدی به این روح و جسمت . 

بسه دیگه .  

- گفت : ههه..ه  . دارم حال میکنم  خبر نداری ببینی چه عالمی داره.

 - گفتم : اااا اگه خوب حالی داره , تعریفش کن شاید مام قانع شدیم .

 - یه خورده سکوت کرد و در حالی که چشمشو از آسمون به من انداخت مثله یه عاقلی که به یه سفیه بدبخت سیه روزنگاه کنه ;  گفت  :   عشق دیدنیه ... شنیدنی نیس. 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ب.ظ

فوق العاده بود...خیلی ملموس بود واسم...
فقط میشه بگی طرف صحبتت کی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟

مرسی . از اینکه لطف داری و همیشه از من تعریف میکنی . ولی واقعیت بود . یه واقعیت تلخ واسه اطرافیانو و تلخ و شیرین واسه خود طرف . هم غمناک و هم لذت بخش .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد