وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

تابستان

شش سالم بود . دنیا اناری بود . سبزیه زیادی داشت . تابستان بود و بزرگتر ها گرمشان بود اما برای ما بچه ها گرما وجود نداشت . تا 13 - 12 سالگی گرما را حس نمیکردم یعنی برایم آنقدر مهم نبود .اگر صدای توپ میآمد دیگر سر از پا نمیشناختم حالا میخواست عطل ظهر باشد یا نیمه شب . بزرگتر که شدم فهمیدم باید ادا درآورد . گرمایی شدم . آن وقت بود که فهمیدم بیشتر آدم ها عاشق کسانی هستند که ان ها را به حساب نمیآورند و باز ادا درآوردم . دوست داشتم به همه احترام بگذارم اما اگر چنین میکردم دیگر محبوب نبودم و باز ادا درآوردم . بچه بودیم زندگی مال ما بود . تابستان بود پدر بزرگم خانه ی بزرگی داشت , خیلی بزرگ ; در انجا فقط دو خانواده خانه ی اینچنینی داشتند .  پر از درخت توت و انار بود . دوچرخه داشتم . دست دوم بود ولی تند میرفت . پدرم نوار پیچش کرده بود . نوار قرمز . خوشم نیامد نوار را خودم عوض کردم و سبز پیچیدم . افتضاح شده بود ولی برای من مهم نبود . ترمز نداشت . از بس با کفش به تایر کشیده بودم که کف کفشم ساییده شده بود . پشت خانه ی عمه ام دشت بی همتایی بود . مزرعه ی گلرنگ انجا بود و من هیچ وقت نفهمیدم گلرنگ چیست .... چند نفر میشدیم و راهی کشف دشت میشدیم . با دوچرخه همه جا را میکاوییدیم . یک چاه و یک ابگیر . یک زمین و یک جوی پر آب و چند دوچرخه که ما آن را چرخ مینامیدیم . همه جا سبز بود آنچنان که فکر کردم شمالی که میگویند همین جاست . مغزم داغ شده بود . تا شب به دنبال دریا گشتم ....

نظرات 9 + ارسال نظر
نیوشا دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ http://hello2arian.blogfa.com

نوشتتون من و برد تو حال و هوای حرفای شازده کوچولو...
حس و حال زیبایی در دنیای پر از صداقت کودکی نهفته...
ممنون از نوشتتون...

مرسی ... اتفاقا" تصویری که از خودم دارم خیلی شبیه شازده کوچولو ء ... چون مادرم یه شلوار جین عهد عتیق پاچه گشاد بچگونه داشت که یه بار تو زمستون به زور تنم کرد ... یادمه خیلی خجالت کشیدم ..

مهتاب سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:07 ب.ظ

بی نظیر بود

فقط میشه بگی خونه پدربزرگتو عمت کجا بوده که اینقدر باصفا بوده؟

مرسی ... زمان کودکیه من تو روستای پدریم نزدیک اصفهان گذشت حتی کلاس اول رو هم همون جا خوندم و بعد رفتیم اصفهان .... ولی اون زمون اونجا خیلی با صفا و سر سبز بود اما الان دیگه نه آب هست و نه صفای قبل ...

نیوشا سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ http://hello2arian.blogfa.com

چه جالب!!!پس شازده کوچولویی هستی واسه خودت...
امیدوارم پیروز باشی همیشه...

نه اشتباه نکن ...بودم .

باشگاه اهل قلم سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.baghalam.mihanblog.com

سنگر خالی نیست!

کتب تازه نشر موسسه شهید کاظمی/

در صدر پرفروش ترین کتاب های تازه نشر کشور قرار گرفت.

مهرنوش سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:08 ب.ظ http://http://ayris.blogfa.com/

من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه،یک بستگی پاک قناعت دارم

like

نیوشا چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ق.ظ http://hello2arian.blogfa.com

اگه بشه مثل شازده کوچولو سرشار بود از حس صداقت و راستی واقعا افتخاره...

معلومه که هست ... ولی هیچکس افتخار صداقت رو به موفقیت آنی ترجیح نمیده ..

نیوشا پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 ب.ظ http://hello2arian.blogfa.com

شاید...اما میشه تمرین کرد و نه به طور ۱۰۰٪اما در اغلب اوقات این طور بود

البته ... ولی حرف تا عمل فاصله ی زیادی داره

نیوشا جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ http://hello2arian.blogfa.com

بله،اما هر کس حد اقل می تونه با خودش رو راست باشه و از خودش شروع کنه!!!بیخیال این بحث دیگه

بحثی نیست ... من میگم شعار ندیم واقع بین باشیم ... همین

همسفر جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ب.ظ http://soozeeshtiyagh.blogfa.com

گاهی خواب بچگی هام رو می بینم. توی خواب... توی رویا همه چیز همون طوریه که اون موقع بود. وقتی که از خواب بیدار میشم دلم بیشتر از هر وقت دیگه ای تنگ میشه... به خاطر شادیها و پاکیهایی که حالا نیست!

البته به نظرم باید قدر اون موقعی رو که توش هستی رو هم دونست چون که یه موقع خواب میبینی که جوون شدی و یهو از خواب میپری ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد