وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....


خداحافظ

           ای

                 حیا<<ت>>

                                   خلوت...



                                                                 

چگونه برگردم؟

امشب لباس مشکی خودم را بر تن کرده بودم..آری لباس مشکی برای خودم که روز به روز بیشتر از دست میروم...امشب با خودم فکر کردم که آیا در بین این همه سال که از عمرم میگذرد به اندازه اینکه یک شب فقط یک شب به بهشت بروم فرصتی باقی گذاشته ام...با خودم فکر کردم...کسی نشنید...حتی خودم،آن خودی که بارها گناه را پیش چشمم زیبا کرده و بارها باعث شده بود که بگویم(( بیخیال))...چرا دیگر نمیتوانم به حرفهایی گوش کنم که به من تلنگر میزنند؟...چرا وقتی به این مداحی ها میرسم اعصابم خراب میشود دکمه next را میزنم؟...میدانم چرا...نمیخواهم به این فکر کنم که کجای کارم....چون میدانم...میدانم و خودم را به ندانستن زده ام...میدانم که یک روز میرسد که لحظه به لحظه ام را محاسبه می کنند اما باز هنگامی که زمینه فراهم شد براحتی گناه می کنم...راستی چقدر گناه نزدیک است... خدایا یعنی می شود که تو مرا به دوزخ بیندازی؟...خدای خوبم میدانم که بازهم گناه خواهم کرد فقط امشب میخواهم یک چیز بگویم ، آنروز که مرا به سمت جهنم روانه کنند بدان که در آن لحظه هم دوستت دارم... و هیچ چیز برایم سخت تر ازین نیست که  تو آن لحظه از من روی گردانی...امشب دیگر حتی خجالت میکشیدم که قول دهم...قول دهم که از فردا خوب باشم...دیگر خسته شده بودم ازینکه بازهم زیر قولم بزنم و باز بگویم قول میدهم..درست مثل چوپان دروغگوی کتاب کودکیم حس میکردم بی اعتبار شده ام...اما خدا گفت: بازآ،بازآ، هرآنچه که توبه شکستی بازآ....خدایا چقدر زود فراموش کردم همان لحظه ای را که به من گفتی: مراقب بالهایت باش....خدایا سالها گذشته از آن روز ، از روز ورودم به دنیا و من الآن میفهمم معنی کلام آخرت را....خدایا می خواهم بازگردم.،اما سنگینی گناه بالهایم را شکسته و من غافل بودم...خدایا بدون بالهایم چه کنم؟؟؟...خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا                                            چگونه برگردم؟...

                                                                     

سختی لطافت

خداوندا واقعا دوستت دارم . حتی اگر به بدترین مرگ ها بمیرم باز هم دوستت دارم . خداوندا حتی اگر در گرداب بدترین اشتباهات نیست و نابود گردم باز هم دوستت دارم . خداوندا اشتباهاتم را ناشی از بی تدبیری خود و توفیقاتم را ناشی از حکمت و لطف تو میدانم ..البته شاید اینطور نباشد اما من دوست میدارم که آن را اینگونه ببینم . خدایا شاید تو ما را بیشتر از خودمان دوست داشته باشی لیکن حس زیبایی که وسعت آن به اندازه ی عظمت هستی است قابلیت عشق به تو را در تن کوچک ما ممکن میسازد . آیا این معجزه ی توست ؟ پس آفرین بر تو . خدایا من هرگز تو را به چشم ندیده ام , اما این معجزه نیست که موجودی را با این اوصاف خلق کردی تا بتواند دوستت بدارد بدون آنکه بویت را استشمام کند یا ببیندت یا لمست کند یا .... پس آفرین بر تو . خداوندا آنگاه که مرا میبینی و میدانی که اشتباه میروم اما درخواست کمکم را بی پاسخ نمیگذاری را زیباترین لحظات میپندارم .خداوندا چقدر خوب است که تو نزدیکی و چقدر زیباست که هیچگاه نبودنت را حس نکرده ام  و تجربه کرده ام بودنت را که بسی بهتر از بودن برترین هاست .خداوندا بهشت پر نعمتت را و طبقه ی هفتم جنتت را و حور العینت را و شراب شیرینت را نمیخاهم , بر من آتش عشقت را پس از مرگ بچشان که تنها با تفکر به آن احساس رضایت میکنم . 


" نگارش حامد "