وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

وبلاگ ادبی من

اینجا حیاط خلوتیست برای گذر از زندگی ....

خیانت

پاییز بود...

یه شال مشکی دور گردنش پیچونده بود و منم یه شال سفید بلند....

اومد روبروم ایستاد و خیره شد .دلشو از تو سینش درآورد و گذاشت تو دستم..گفت میخوام برم سفر.

دم رفتن یه نگاهی به دستام انداخت و گفت: بی انصافیه که تو 2 تا دل داشته باشیو من بیدل...بعد سرشو نزدیکتر آورد و در گوشم آروم گفت: <<این قانون عشقه>>.....

من سکوت کردم.... نگام کرد و گفت: منو تو حسرت یه دوست دارم که بهم بگی نذار...بازم سکوت کردمو سرمو پایین انداختم...

.رفت....

منتظر برگشتش شدم...تپش قلبم با ثانیه ها می رقصید.....اما

سال کبیسه بود...چند ساعت مونده بود به تحویل سال....

برگشت...

دیدم یه دل غریبه تو سینشه...دلو از دستم قاپید و رففففففففت:(

منم جای خالی دلمو قاپ کردمو توش نوشتم:

(در آن لحظه که رفتی...اشکم از گوشه چشمم چکید بر سر دیوار دلت و آن جام بلورین شکست و به دستانم ریخت و من عاشق گشتم...ای کاش میفهمیدی...آن دلی که به تو بازدادم...دل خود بود که به جبران خطایم دادم:(.....)

_بی انصافیه که اون 2تا دل داشته باشه و من بیدل...

تکیه دادم به دیوار و در گوش پنجره بخار گرفته آروم گفتم:<<این قانون خیانته>>

سالها بعد...

یادته بهت گفتم:


(شاید سالها بعد در میان جاده ها..بی تفاوت از کنارم بگذری و بگویی..آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود)...


گفتی : فکر اون سالهای بعد آتیشم میزنه...امیدوارم هیچوقت از راه نرسه...


اما...دیدی که چقدر زود رسید..تو دیار ما سالهای بعد در چند ماه خلاصه میشن و خیلی زود میرسن....


امروز همون سالهای بعد بود...

فقط ای کاش آرام تر از کنارم میگذشتی...غم را با هزار بدبختی خوابانده بودم

ببخش ولی فراموش نکن

فکرو فکر و فکر....هرچی بیشتر فکر میکنی یه چیزی تو سینت هست که بیشتر میسوزه....میگن :هروقت دل کسیو شکوندی یه میخ بکوب به دیوار وقتی تونستی اون دلو دوباره بدستش بیاری میخه رو دربیار...ولی می بینی که جاش مونده....حالا جای اون میخ خیلی عمیق رو سینم مونده...فقط دوس دارم یه خواب خیلی عمیق برم بعدش که بیدار شدم بگن همه چی دروووووووووووووووووووووغ بوده....

واسه آزادی همه دلای اسیر صلوات


رهایم  میکنی اما چه سود دیگر مجالی نیست

                                      در زندان تو باز است ولی پای فراری نیست

چگونه ساده بگریزم ازین محبس من بیدل

                                         که ماند آدم بی دل  چونان کشتی اندر گل